کنایه از رم کردن و رمیدن باشد. (برهان) (غیاث اللغات). خود را کناره کردن. (غیاث اللغات). رشیدی این مصراع را ازمولوی برای معنی رمیدن شاهد آورده است: عمریست در عطای تو من طبل میخورم. صاحب آنندراج پس از ذکر معنی گوید: چون صید از آواز طبل رم میخورد و به این علاقه بمعنی مأخوذ استعمال کرده اند: از بحر یک نظارۀ او طبل میخورد طاووس کبک جلوۀ طوطی خرام ما. سعید اشرف (آنندراج). طبل از هجوم سنگ ملامت نمیخورم چون کبک مست خنده به کهسارکرده ایم. صائب (آنندراج)
کنایه از رم کردن و رمیدن باشد. (برهان) (غیاث اللغات). خود را کناره کردن. (غیاث اللغات). رشیدی این مصراع را ازمولوی برای معنی رمیدن شاهد آورده است: عمریست در عطای تو من طبل میخورم. صاحب آنندراج پس از ذکر معنی گوید: چون صید از آواز طبل رم میخورد و به این علاقه بمعنی مأخوذ استعمال کرده اند: از بحر یک نظارۀ او طبل میخورد طاووس ِ کبک جلوۀ طوطی خرام ما. سعید اشرف (آنندراج). طبل از هجوم سنگ ملامت نمیخورم چون کبک مست خنده به کهسارکرده ایم. صائب (آنندراج)
کنایه از اکتساب هوا کردن. میرخسرو گوید: سحرگه غنچه بنگر بادها خورده ست در پرده بر آن سرخی ّ رو بدهد گواهی گر نهان دارد. (از آنندراج). خنک شدن در مجاورت هوا. از هوا متأثر شدن.
کنایه از اکتساب هوا کردن. میرخسرو گوید: سحرگه غنچه بنگر بادها خورده ست در پرده بر آن سرخی ّ رو بدْهد گواهی گر نهان دارد. (از آنندراج). خنک شدن در مجاورت هوا. از هوا متأثر شدن.
سخن دروغ راست مانند را باور کردن. دروغی راست مانند را باور داشتن و پذیرفتن: پس از آن چربک امیر خراسان بخورد و چندان استخفاف کرده ببخارا آمد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 204). اریارق این چربک بخورد، و افسون این مرد بزرگوار بر وی کار کرد. (تاریخ بیهقی)
سخن دروغ راست مانند را باور کردن. دروغی راست مانند را باور داشتن و پذیرفتن: پس از آن چربک امیر خراسان بخورد و چندان استخفاف کرده ببخارا آمد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 204). اریارق این چربک بخورد، و افسون این مرد بزرگوار بر وی کار کرد. (تاریخ بیهقی)
در تاب نشستن و در هوا آمدن و شدن، در تاب بحرکت آمدن و شدن در هلاچین، در پیچ و تاب شدن و پیچیده شدن: تاب خوردم رشته وار اندر کف خیاط صنع بس گره بر خیط خودبینی و خودرایی زدم. سعدی
در تاب نشستن و در هوا آمدن و شدن، در تاب بحرکت آمدن و شدن در هلاچین، در پیچ و تاب شدن و پیچیده شدن: تاب خوردم رشته وار اندر کف خیاط صنع بس گره بر خیط خودبینی و خودرایی زدم. سعدی
پی گردنی خوردن. پس گردنی خوردن. ضرب دیدن. آسیب دیدن: گدائی که از پادشه خواست دخت قفا خورد و سودای بیهوده پخت. سعدی. از آن تیره دل مردصافی درون قفا خورد و سر برنکرد از سکون. سعدی. دگر هرکه بربط گرفتی به کف قفا خوردی از دست مردم چو دف. سعدی. به خردی بخورد از بزرگان قفا خدا دادش اندر بزرگی صفا. سعدی. قفا خورند و ملامت کشند و خوش باشند شب فراق به امّید بامدادوصال. سعدی
پی گردنی خوردن. پس گردنی خوردن. ضرب دیدن. آسیب دیدن: گدائی که از پادشه خواست دخت قفا خورد و سودای بیهوده پخت. سعدی. از آن تیره دل مردصافی درون قفا خورد و سر برنکرد از سکون. سعدی. دگر هرکه بربط گرفتی به کف قفا خوردی از دست مردم چو دف. سعدی. به خردی بخورد از بزرگان قفا خدا دادش اندر بزرگی صفا. سعدی. قفا خورند و ملامت کشند و خوش باشند شب فراق به امّید بامدادوصال. سعدی